جهت عضویت در شبکه اجتماعی نمیدونم و دنبال کردنِ رضا تمایل دارید ؟!
شبکه اجتماعی نمیدونم یک شبکه اجتماعی ِ قدرتمند ِ مبتنی بر وب است که کاربران آن میتوانند یک ارسال با طول بیشتر از 200 کاراکتر بهمراه تصویر، ویدئو، لینک و فایل داشته و با دنبال کردن کاربران، افکار و نظرات خود را با سایرین به اشتراک بگذارند. گروهها، کارمندان، همکاران و انجمنها با ایجاد یک شبکه اختصاصی قادر به ارتباط با یکدیگر بوده و به کمک تکنولوژی آراِساِس میتوانند تازه ترینها را پیگیری نمایند. شبکه اجتماعی نمیدونم توسط هر وسیلهی متصل به اینترنت از جمله تلفن همراه دنبالپذیر است!
ای بابا
چی بگم؟!
چی شد از ماکیان اومدی بیرون؟
خداوکیلی درسته بعضی از آدماش خوب نیستن ولی امنیت شغلی توش زیاده ، خودم خیلی پشیمونم از اینکه از اونجا در اومدم البته من باید این کار رو میکردم...
یه مسائلی هست که نمیتونم بیانشون کنم... یا شاید الان نمیتونم بگم...
تو چرا در اومدی؟!
من بخاطر مسئولیت سنیگن کاری و حقوق پایین . کارمو دوست داشتم اما اذیت میکردن . خواستم بیام بیرون 1 ماه قبلش گفتم به سختی قبول کردن چون میگفتن کارن خوبه اما دستشون می لرزید 50 تومن حقوقم رو بالا ببرن .
آره خب
سپیدماکیان همینه دیگه
همه میدونن
من تو کشتارگاه مردم ، یکسال کار کردم آخرش صدیق راضی شد که پشت لیست حقوقم رو زیاد کنه ولی چون چندنفر فهمیدن منو صدا زدن و گفتن نمیشه ، منم لج کردم و اومدم بیرون ، بعدش به جای من 3نفر رو آوردن تا کارای من رو بکنن ، البته دلیل اینکه من بیرون اومدم چیز دیگه ای بود....
صدیق اتفاقا باهاش زیاد کار کردم . کلا برای تجربه من بد نبود من اولش به عنوان کارآموز رفتم از کارم خوششون اومد سر 10 روز بیمه هم رد کردن بعد 4 ماه مسولیت بخش فروش رو تو مالی داشتم .
میدونم رفیق
میدونم
اصلأ دوست ندارم در مورد ماکیان صحبت کنم ، میدونی؟ وقتی از ماکیان صحبت میکنم عصبانی میشم و نفسم میگیره ، چون قدر آدما رو ندارن
ولی خب میدونی چیه؟ مثل اینکه سرنوشت من با ماکیان گره خورده
خب باشه
مهم نیست
فقط این مهمه که ما هر دومون همون موقع با هم تو یه شرکت کوفتی کار میکردیم که الانم بعضی از دوستامون هنوز دارن تو همون خراب شده کار میکنن
ولی من محکوم شدم به شنیدن هر روز اسم اون خراب شده...
ولی مهم نیست ، ولش کن ، ارزش عصبانی شدن هم نداره...
دیگه باید بخوابم تا صبح برم سر کار...
مخصوصأ اگه صبح تا بعداز طهر سر کار هم بری...
1392/09/8 - 19:05اون که خیلی بده بامداد . قبلا به مدت چند ماه تجربه کردم .
1392/09/8 - 19:07اهوم
1392/09/8 - 19:09عوضش 5شنبه به جای جمعه تعطیلم
ولی اون حس تعطیلی رو ندارم ، چون فرداییش باید برم سرکار ، در صورتی که همه فردا تعطیلن...
آره . منم از اینکه روز تعطیل سر کار برم بدم میاد .
1392/09/8 - 19:12چه میشه کرد؟!!!
1392/09/8 - 19:16مجبوریم دیگه...
شاید باید خدا رو شکر کنم که کاری دارم که بتونم برم...
من که چند وقته بیکارم . هر چی میگردم کمتر پیدا میکنم . شانس ندارم
1392/09/8 - 19:19آره داداش شنیدم...
1392/09/8 - 19:21ولی شنیدم داری درس میخونی ، کارشناسی ارشد...
درسته دیگه؟
سال پیش بود که متاسفانه امتیاز کم اوردم امسال حسش نبود بخونم . بخونم چی بشه بامداد فایده نداره .
1392/09/8 - 19:22الان کار بلدم بیکارم .
ای بابا
1392/09/8 - 19:24چی بگم؟!
چی شد از ماکیان اومدی بیرون؟
خداوکیلی درسته بعضی از آدماش خوب نیستن ولی امنیت شغلی توش زیاده ، خودم خیلی پشیمونم از اینکه از اونجا در اومدم البته من باید این کار رو میکردم...
یه مسائلی هست که نمیتونم بیانشون کنم... یا شاید الان نمیتونم بگم...
تو چرا در اومدی؟!
من بخاطر مسئولیت سنیگن کاری و حقوق پایین . کارمو دوست داشتم اما اذیت میکردن . خواستم بیام بیرون 1 ماه قبلش گفتم به سختی قبول کردن چون میگفتن کارن خوبه اما دستشون می لرزید 50 تومن حقوقم رو بالا ببرن .
1392/09/8 - 22:55آره خب
1392/09/8 - 23:00سپیدماکیان همینه دیگه
همه میدونن
من تو کشتارگاه مردم ، یکسال کار کردم آخرش صدیق راضی شد که پشت لیست حقوقم رو زیاد کنه ولی چون چندنفر فهمیدن منو صدا زدن و گفتن نمیشه ، منم لج کردم و اومدم بیرون ، بعدش به جای من 3نفر رو آوردن تا کارای من رو بکنن ، البته دلیل اینکه من بیرون اومدم چیز دیگه ای بود....
صدیق اتفاقا باهاش زیاد کار کردم . کلا برای تجربه من بد نبود من اولش به عنوان کارآموز رفتم از کارم خوششون اومد سر 10 روز بیمه هم رد کردن بعد 4 ماه مسولیت بخش فروش رو تو مالی داشتم .
1392/09/8 - 23:02میدونم رفیق
1392/09/8 - 23:05میدونم
اصلأ دوست ندارم در مورد ماکیان صحبت کنم ، میدونی؟ وقتی از ماکیان صحبت میکنم عصبانی میشم و نفسم میگیره ، چون قدر آدما رو ندارن
ولی خب میدونی چیه؟ مثل اینکه سرنوشت من با ماکیان گره خورده
ایشالا که خیره . بچه های کشتارگاه برای من گزارش میفرستادن فکر کنم ناراضی هم بودن
1392/09/8 - 23:07البته دیگه گذشته مهم نیست .
اهوم
1392/09/8 - 23:09ولش کن
مهم نیست
یعنی اصلأ اسم منو نشنیده بودی؟!
یادم نیست برمیگرده به 2 سال پیش . شاید هم شنیده بودم .
1392/09/8 - 23:12نمیدونم
1392/09/8 - 23:14خب باشه
1392/09/8 - 23:17مهم نیست
فقط این مهمه که ما هر دومون همون موقع با هم تو یه شرکت کوفتی کار میکردیم که الانم بعضی از دوستامون هنوز دارن تو همون خراب شده کار میکنن
ولی من محکوم شدم به شنیدن هر روز اسم اون خراب شده...
ولی مهم نیست ، ولش کن ، ارزش عصبانی شدن هم نداره...
دیگه باید بخوابم تا صبح برم سر کار...
اوهوم .
1392/09/8 - 23:19